سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی من
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :66
بازدید دیروز :13
کل بازدید :76034
تعداد کل یاداشته ها : 61
04/4/6
4:51 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
دانا زیبایی[0]
معنی اسم وبلاگ من (golenita) به شرح زیره: Gol که گله مثل گل رُز اما N: نیک اندیشی I: ایمان قلبی به خدا ، ایده نوین ، ایستادگی T: ترس از خدا ، تلاش A: آشنایی ، آسایش ، آرزو

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
افتتاحیه ی وبلاگ[2] از زندگی سیر شدم[1] ای روزگار[1] بعد از 91 سال زندگی[1] خرد و بصیرت[1] قلب زیبا[1] شیطان[1] عاشق خجالتی[1] دیوار شیشه ای ذهن[1] راز زندگی[1] اگر می خواستم مجازاتت کنم[1] جعبه[1] دسته گل[1] چشمان پدر[1] عاشقانه تا پای جان[1] مرگ همین جاست بخند[1] مسافر[1] خواب عجیب[1] ارزشهای دست یافتنی[1] قورباغه[1] بیسکوئیت[1] آرزوها زنده می شوند[2] بمون...[1] بی تو...[1] یه داستان گریه دار واقعی...[1] نامه ای برای تو...[1] هزینه عشق واقعی[1] هدیه ی پروردگار[1] دلم گرفته...[1] مرد کور[1] دو همسفر[1] پسرک[1] تنها[1] به یاد داشته باش[1] داستان طول عمر انسان[1] از خدا خواستم...[1] یه قصه ی خوندنی[1] ادعا...[1] دوست شما چه رنگیه؟[1] زنجیر عشق[1] ماه محرم آمد...[1] بدون شرح!!![1] تهران...[1] القائات شیطانی[1] زنش بده، خوب می شه[1] علل گریز دختران از ازدواج[1] دوست معمولی هستید یا واقعی؟[1] 13 اشتباه مهم در زندگی[1] از حال بد به حال خوب[1] موانع ازدواج دختران و پسران[1] آموزش بازیهای عاشقانه[1] جملات زیبا 1[1] 20 روش عاشقانه (1)[1] 3 نشانه[1]
جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت: برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد جوان پذیرفت.
در اولین طویله که بزرگترین در بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم اش به زمین کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر از قبلی بود، باز شد. گاوی کوچکتر که با سرعت حرکت کرد. جوان پیش خودش گفت: "منطق می گوید این را ولش کن چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن را ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می کرد ضعیف ترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دست اش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت!!!!

نتیجه: زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیب مان نشوند. از این رو سعی کنید همیشه اولین شانس را امتحان کنید

  
  

روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند.

مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟

فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک ها یی به زمین می فرستند. مرد پرسید شماها چکار می کنید؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر


  
  

گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
«باید برم» برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود، شاید که تقصیر منه
شاید که این عاقبتِ این جوری عاشق شدنه
***
سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه
***
دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچه‌ای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه
***
بمون واسه خونه‌ای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره ای که عاشق دیدن توست


  
  

 

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

 آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاستست بخند


  
  

فکرم را به تو می دهم ، بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از آن توست و از شانه هایم که نپرس ، دیگر با من غریبه اند.

در تمامی لحظه ها ، تو را می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند چگونه فراموشت کنم؟ تورا که قلم سبزم را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت هم رنگ نوشته هایم باشد ، پیشترها تو را نمی شناختند ، بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتند ، سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد که با یاد تو همیشه سبز بنویسم ، دستت را به من بده ، فکرت را به من بده ، سرت را روی شانه هایم بگذار و بگذارعطر نفسهایت را میان هم قسمت کنیم.

عزیزه راه دورم ، بی تو چه سوت وکورم ، بی تو به مفت می ارزم ، یه دنیا زیر قرضم ، قربونت برم الهی ، شاپرک سفیدم ، روزنه ی امیدم ، خورشید دل طللایی ، قصیده ی رهایی ، حالا که حرف دلامون یکی شد ، هر چی که دارم مال تو ، باقی عمرم مال تو ، شعرهای عاشقونم اگه نمردم مال تو.

مال و منالی ندارم اما ستاره ها رو هر چی شمردم مال تو ، توی قمار زندگی هر چی که باختیم پای من هرچی که بردم مال تو

عزیزه راه دورم حالا که روز و روزگارمون یکی شد ، شبهای مهتابی و شبهای تارمون یکی شد ، روزگار شبهای تارش مال من شبهای مهتابی و صبح سپیدش مال تو ، روزگار سردی و یائسش مال من همه سرافرازی و عشق امیدش مال تو

عزیزه راه دورم حالا که عطر نفسهات رو برام ارزونی کردی با من نامهربون ، این همه مهربونی کردی ، زندگی صدای چلچله های سبزه زاراش مال تو غرش وپنجه ی ببرهای درنده اش مال من ، زندگی نمنم بارون و عطر شالیزاراش مال تو ، چشم جغد وزهر مارهای کشنه اش مال من

عزیزه راه دورم بی تو چه سوت و کورم.


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >