روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟
فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک ها یی به زمین می فرستند. مرد پرسید شماها چکار می کنید؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر
گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
«باید برم» برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود، شاید که تقصیر منه
شاید که این عاقبتِ این جوری عاشق شدنه
***
سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه
***
دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچهای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه
***
بمون واسه خونهای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره ای که عاشق دیدن توست
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
به خدا مثل تو تنهاستست بخند
فکرم را به تو می دهم ، بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از آن توست و از شانه هایم که نپرس ، دیگر با من غریبه اند.
در تمامی لحظه ها ، تو را می خواهند و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند چگونه فراموشت کنم؟ تورا که قلم سبزم را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت هم رنگ نوشته هایم باشد ، پیشترها تو را نمی شناختند ، بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتند ، سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد که با یاد تو همیشه سبز بنویسم ، دستت را به من بده ، فکرت را به من بده ، سرت را روی شانه هایم بگذار و بگذارعطر نفسهایت را میان هم قسمت کنیم.
عزیزه راه دورم ، بی تو چه سوت وکورم ، بی تو به مفت می ارزم ، یه دنیا زیر قرضم ، قربونت برم الهی ، شاپرک سفیدم ، روزنه ی امیدم ، خورشید دل طللایی ، قصیده ی رهایی ، حالا که حرف دلامون یکی شد ، هر چی که دارم مال تو ، باقی عمرم مال تو ، شعرهای عاشقونم اگه نمردم مال تو.
مال و منالی ندارم اما ستاره ها رو هر چی شمردم مال تو ، توی قمار زندگی هر چی که باختیم پای من هرچی که بردم مال تو
عزیزه راه دورم حالا که روز و روزگارمون یکی شد ، شبهای مهتابی و شبهای تارمون یکی شد ، روزگار شبهای تارش مال من شبهای مهتابی و صبح سپیدش مال تو ، روزگار سردی و یائسش مال من همه سرافرازی و عشق امیدش مال تو
عزیزه راه دورم حالا که عطر نفسهات رو برام ارزونی کردی با من نامهربون ، این همه مهربونی کردی ، زندگی صدای چلچله های سبزه زاراش مال تو غرش وپنجه ی ببرهای درنده اش مال من ، زندگی نمنم بارون و عطر شالیزاراش مال تو ، چشم جغد وزهر مارهای کشنه اش مال من
عزیزه راه دورم بی تو چه سوت و کورم.