سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی من
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :66
بازدید دیروز :13
کل بازدید :76034
تعداد کل یاداشته ها : 61
04/4/6
4:50 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
دانا زیبایی[0]
معنی اسم وبلاگ من (golenita) به شرح زیره: Gol که گله مثل گل رُز اما N: نیک اندیشی I: ایمان قلبی به خدا ، ایده نوین ، ایستادگی T: ترس از خدا ، تلاش A: آشنایی ، آسایش ، آرزو

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
افتتاحیه ی وبلاگ[2] از زندگی سیر شدم[1] ای روزگار[1] بعد از 91 سال زندگی[1] خرد و بصیرت[1] قلب زیبا[1] شیطان[1] عاشق خجالتی[1] دیوار شیشه ای ذهن[1] راز زندگی[1] اگر می خواستم مجازاتت کنم[1] جعبه[1] دسته گل[1] چشمان پدر[1] عاشقانه تا پای جان[1] مرگ همین جاست بخند[1] مسافر[1] خواب عجیب[1] ارزشهای دست یافتنی[1] قورباغه[1] بیسکوئیت[1] آرزوها زنده می شوند[2] بمون...[1] بی تو...[1] یه داستان گریه دار واقعی...[1] نامه ای برای تو...[1] هزینه عشق واقعی[1] هدیه ی پروردگار[1] دلم گرفته...[1] مرد کور[1] دو همسفر[1] پسرک[1] تنها[1] به یاد داشته باش[1] داستان طول عمر انسان[1] از خدا خواستم...[1] یه قصه ی خوندنی[1] ادعا...[1] دوست شما چه رنگیه؟[1] زنجیر عشق[1] ماه محرم آمد...[1] بدون شرح!!![1] تهران...[1] القائات شیطانی[1] زنش بده، خوب می شه[1] علل گریز دختران از ازدواج[1] دوست معمولی هستید یا واقعی؟[1] 13 اشتباه مهم در زندگی[1] از حال بد به حال خوب[1] موانع ازدواج دختران و پسران[1] آموزش بازیهای عاشقانه[1] جملات زیبا 1[1] 20 روش عاشقانه (1)[1] 3 نشانه[1]

دلم گرفته برای خودم می نویسم تا راحت بشم!

کاش می شد به آن روزها برگشت به آن روزهای خوب گذشته ، به آن روزهای خوش با هم بودن به آن شب های بی ستاره ای که بی هیچ اضطراب و دلهره ای سر بر بالین خواب می گذاشتیم و تا صبح هزاران هزار رویای رنگین مهمان چشمان پر امیدمان بود. ای کاش من و تو در پیچ و خم آن روزها گم نمی شدیم و به امروز نمی رسیدیم. ای کاش کوله بار خاطرات و یادگاری های دوران خوش با هم بودنمان را در کوچه ای که سرشار از سروصدای خنده هایمان بود جا نمی گذاشتیم. ای کاش...

اما حالا به اینجا رسیده ایم ، کاش به من می گفتی که جدایی من و تو دروغی بیش نیست...


  
  

خدا منو توی زمین کاشت.
بعد به من آب داد ، ازم مراقبت کرد ، به من محبت کرد.
من جوونه زدم ، رشد کردم ، بزرگ شدم ، سر از خاک در آوردم.
خدا هم چنان به من محبت می کرد...

خدا برای من کافی بود ، ولی کس دیگه ای رو هم آفرید که از من مراقبت کنه
آخه من خیلی مهم بودم ، خدا خیلی منو دوست داشت...
اون یه آدم بود ، خدا همه چیز و بهش یاد داد ، اینکه چطوری به من آب بده ، چطوری مراقبم باشه...

خدا گفت: من دورادور مواظبشم... مبادا بی آب بمونه ، مبادا خشک بشه ، مبادا زرد و پژمرده بشه... آدم قبول کرد.
کارش رو شروع کرد ، اوایل خوب ازم مراقبت می کرد ، حرف خدا رو گوش می کرد ، ولی...
آدم فراموشکار بود ، بازیگوش بود ، حرفای خدا رو یادش می رفت ، گاهی وقتا هم سختش بود ، تنبلی می کرد...
خدا دورادور مواظب من بود ، منو می دید ، می دید که دارم خشک می شم...
آدم رو هم می دید ، می دید که حواسش به من نیست...
تو چشماش زل می زد ، ولی آدم اونو نمی دید!
من صداش می کردم ، آدم ! حواست کجاست؟!! خدا داره تو رو نگاه می کنه!...

صدای من به گوشش نمی رسید ، من ضعیف شده بودم...
سالهای سال گذشت ، آدم پیر شد ، من خشک شدم.
خدا حواسش به ما بود ، مواظب بود که ما نمیریم... بعد وقتش رسید... آدم مرد.
وقت تنبیه بود ، آدم باید تنبیه می شد ، آخه من مهم بودم ، آدم باید اینو می فهمید ، ولی آدم نفهمید... نفهمید که اگه به من آب می داد ، اگه مراقبم بود ، من بزرگ می شدم ، درخت می شدم ، باغ می شدم ، میوه می دادم ، سایه سارش بودم...
من هدیه ی خدا بودم ، آدم اینو نفهمید...
من روحش بودم... روحی که خشکید...


  
  

شبی پسر کوچکمان یک برگ کاغذ به مادرش داد.

همسرم که در حال آشپزی بود دستهایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند. او با خط بچگانه نوشته بود:

 

صورتحساب

کوتاه کردن چمن باغچه  5 دلار
مرتب کردن اتاق خوابم   1دلار
مراقبت از برادر کوچکم  3 دلار
بیرون بردن سطل زبا له  2 دلار
نمره ریاضی خوبی که امروز گرفتم  6 دلار
جمع بدهی شما به من :  17 دلار

همسرم را دیدم که به چشمان منتظر پسرمان نگاهی کرد ، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب او این عبارات را نوشت:

بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی ، هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم ، هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی ، هیچ
بابت غذا ، نظافت تو و اسباب بازی هایت ، هیچ
و اگر تمام این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.

وقتی پسرمان آن چه را که مادرش نوشته بود خواند ، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد گفت:
مامان..........دوستت دارم.
آن گاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:

قبلا به طور کامل پرداخت شده!


  
  

همیشه به این فکر میکنم که آیا از شکستن من چیزی نصیبت شد؟

اگر شد خوشحالم که بیهوده نشکسته ام و اگر نشد چرا؟

چرا شکستی قلبی را که سالها خود را برای تو پرورانده بود؟

گاه دلم به حال خود می سوزد منی که اینقدر دم از عشق میزدم

چه شد ببین چقدر کم آوردم و آیا مستحق چنین عاقبتی بودم؟

خدای من قلب من عاشق قلبی بود که جز حوس و پول نمی دید.

قلب من عاشق قلبی بود که اصلا قلب نبود

سنگ بود ، خار بود ، حوس بود و پر از مادیات.

چگونه راضی شدی به شکستن دلی که خود ویران بود؟

چگونه دلم را در زیر پاهای بزرگ حرس و طمع خود له کردی؟

و چگونه پاسخ خواهی گفت؟

آیا زخمی کردن یک قلب و کشتن آن گناه نیست؟

جرم نیست؟ اگر نیست خدایا چه دنیاییست که آفریدی؟

و چگونه بنده ای را وسیله میکنی تا بنده ای دیگر را از بین ببرد؟

و چگونه قلب بنده ای را از سنگ می آفرینی؟

و حس شهوت و حوس را تا کی در قلب او خواهی جوشاند؟

خداوندا چرا برای خود جفتی نیافریدی تا بچشی طعم هجران را

بچشی طعم حسی را که بعد معشوق در هنگام تنهایی خواهی داشت.

و چرا برای خود دادگاهی نیافریدی

تا بنده ی ملولی چون من شکوه هایش را از تو بگوید؟

تا کی آسمان را نگاه کنم و بیهوده فریاد بزنم و شکوه کنم

و تو سکوت کنی؟ دیگر صدایی نمانده است و رمقی!!!

ای مرگ مرا در آغوش بگیر ، بگیر تا ببینی از تو هم نمی هراسم.

مرا در آغوش بگیر تا تیرگی را احساس کنی.

ای مرگ جانم را بگیر و روحم را آزاد کن از دست چنین مردمانی

که کوچک میشمارند عشق را آزادم کن از جهانی که

در آن کشتن دل جرم نیست و قاتل محکوم نمیشود.

آخر چه دنیاییست خدایااااااااااااااا ، چه دنیاییست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


87/7/1::: 5:22 ع
نظر()
  
  

سر کلاس درس معلم پرسید: هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید ، بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت: لنا جان تو جواب بده دخترم ، عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت: عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت: عشق...

ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد: خوب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
لنا گفت: بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

من شخصی رو دوست داشتم و دارم ، از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه.

گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...
من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ، ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم

من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن ، عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی ، عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی ، عشق یعنی از هر چیزو هر کسی به خاطرش بگذری

اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشقه من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت

پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشقه منو بزنه ولی من طاقت نداشتم ، نمی تونستم ببینم پدرم عشقه منو می زنه.

رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن ، خواهش می کنم بذار بره

بعد بهش اشاره کردم که برو ، اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اون طرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو... و اون رفت و پدرم من رو به رگبار کتک بست

عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی

بعد از این موضوع عشقه من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و از اون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود:

 

لنای عزیز همیشه دوستت داشتم و دارم ، من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم ، منتظرت می مونم ، شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم

خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
دوستدار تو(ب.ش)

 

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کرد و گفت: خوب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت: آره دخترم می تونی بشینی
لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شد و گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان
لنا بلند شد و گفت: چه کسی؟
ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان
دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن ، پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتاد و دیگه هم بلند نشد
آره لنای قصه ی ما رفته بود ، رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...
لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

 

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟   خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟    آغاز کسی باش که پایان تو باشد

بدترین شرایط زندگی ما آرزوی خیلی های دیگه است...


87/7/1::: 5:1 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >